کلامی از حامی ------------------------------------------------------ ثانیه ها که می ایستند قلبم  نیز استراحت می کند . سیاهی که بر زمین سایه می اندازد من نیز سایه شب می شوم . رقص خفاش ها در دل شب همانند امواج مغزی منتشره مغز من است . سکوت که می کنم . قلبم از هیاهو می ایستد...
تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۲۷ - ۰۷:۲۹ ( 45 نظر , 1252 بازدید )

آنچنان در تنهایت نفوذ خواهم کرد . که یا تنها شوی و یا با تن ها همراه شوی . آموخته ام که آب با اصرار و پافشاری به هدف خود که نفوذ در اجسام است می رسد . پس دلیلی بر عدم موفقیت نفوذ من بر قلبت وجود ندارد . آنچنان ساده خواهم آمد که گرفتار شوی . آنچنان سنگین خواهم آمد که از نبودنم...
تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۲۵ - ۱۱:۱۷ ( 37 نظر , 633 بازدید )

خسته ام ........... احساسی پر از کسالت  وجود حامی را فرا گرفته . احساسی که سر منشاء آن شاید مشکلات دوستانم باشد . سعی نمودم در این مدتی که بودم حامی دوستانم باشم . اما وقتی می بینم که به حرف هایم توجهی نمی کنند . روحم خسته و جسمم ناتوان می گردد . دیر به دیر میام ....
تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۱۹ - ۲۱:۳۸ ( 12 نظر , 384 بازدید )

برف داغ ......................................................................... لباسهایش را چمدان کرد و با خداحافظی سردی درب را بست و رفت . خودم را به پشت پنجره رساندم . تا برای بار آخر ببینمش . رد پایش روی برف های حیاط خانه به جای مانده بود . اما از خودش اثری نبود . او...
تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۰۹ - ۲۲:۲۸ ( 52 نظر , 1184 بازدید )

قطره ................................... قطره ایی از جویباری می گذشت . در دلش عشقی ز دریا می گذشت . . . . . . من که هستم پاکتر از هر گلی . می دهم آب حیات بر هر گلی . . . . . . آن تکبر کرده بود روحش سیاه . گر چه رنگش بود بیرنگی ز...
تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۰۸ - ۲۱:۲۰ ( 68 نظر , 1933 بازدید )

شب و سکوت ................. شب است و سکوت . شب است تاریکی . شب است ارواح . شب است تنهایی . شب است حامی افسانه ایی . باز تنهایی ریشه اش را درون قلبم نهاده است . ریشه ایی ضخیم از جنس احساس . ریشه ی سست احساس . ریشه ی حسرت های فرو خورده . ریشه ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۰۶ - ۲۱:۲۴ ( 57 نظر , 1488 بازدید )

سرانجام در بستر بیماری خفته است . او 80 بهار زندگی خویش را پشت سر گذاشته است . جسم بیمارش دیگر توان حمل روحش را ندارد . نفس هایش به شماره افتاده اند . و او در غمی جانکاه به گوشه ایی از اتاق خیره شده است . به چه می اندیشد . به زندگی سخت و پر مرارت خویش . یا به عمر ب...
تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۲۹ - ۱۵:۵۱ ( 24 نظر , 1021 بازدید )

مرد عجیب ............. کنار ساحل نشسته بود . و چشم به امواج دریا دوخته بود . همیشه او را می دیدم . مردی تنها ولی با روحی بزرگ . هنگامی که از کنارش می گذشتی . نیروی عجیب درونیش انسان را به سویش می کشاند . او یک انسان معمولی نبود . انسانی با روحی قوی . آنچنان...
تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۲۷ - ۲۱:۰۴ ( 32 نظر , 851 بازدید )

ماه من ........... شب بود سکوت . تاریکی و سیاهی . ستارگان در آسمان . ماه من در کنار من . لحظاتی بی نظیر . لحظاتی شاد و خاطر انگیز . او در گوشم نجوا می کرد . و من پیوسته لبخند بر لب . عالمی بود . آدمی بود . گاه می دیدم که ماهم تیره می گردد . گا...
تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۲۵ - ۱۲:۱۴ ( 65 نظر , 1547 بازدید )

خالق و حامی .................. خالقم بار دگر دستم گرفت . رحمتش بر جان من بارش گرفت . . . . . . ای خدا من حامی بیچاره ام . بی خرد . ساده . ولی افتاده ام . . . . . . نیک می دانم خدایم عاشق است . عاشق مخلوق خود این حامی است . . ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۲۱ - ۲۳:۳۶ ( 78 نظر , 1669 بازدید )