مرد آینه ایی  ................. در تاریکی اتاق و نور ضعیف شمع جلوی آینه ایستاده بودم . ابتدا چیزی نمی دیدم . تا بالاخره هیکل مردی نمایان شد . هیکلی نامتعادل و نامتناسب . صدایم را  از انتهای حلقم بیرون راندم . کیستی ؟ جوابی نشنیدم . ترس در وج...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۳۰ - ۱۸:۲۷ ( 112 نظر , 2959 بازدید )

بیماری ........... ریزش باران زایل کرد خوابم را از خانه بیرون زدم . ناخواسته سوی بیمارستان راهی شدم . باران بهاری وجودم را خیس و روحم را لطیف کرد . وارد بیمارستان شدم و یک راست به بخش بیماریهای صعب العلاج رفتم . بوی دارو و الکل هوای این بخش را نامطبوع کرده بود . ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۲۸ - ۲۱:۲۷ ( 79 نظر , 1937 بازدید )

دوستان عزیز میانالی آیا حجاب زن محدودیت است یا مصونیت ؟ لطفا نظر بذارید .ممنون از شما   ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۲۸ - ۱۰:۵۸ ( 57 نظر , 1413 بازدید )

زندگی ....... پشت شیشه بخار گرفته زندگی ایستاده ام . اما چهره زندگی را نمی بینم . سالهاست که زاده شدم . اما هرگز نتوانستم . سر از کار این زندگی در بیاورم . گاهی اوقات دندان های تیزش را حس می کنم . که روحم را پاره می کند . زمانی دست های لطیفش را احساس می کنم . ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۲۵ - ۱۸:۴۴ ( 79 نظر , 2038 بازدید )

دوستان وقت خداحافظی فرا رسید ......حامی                                               ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۲۴ - ۲۰:۲۵ ( 115 نظر , 1601 بازدید )

مسافر ......................... مسافر به کجا می روی ؟ چرا دل غمین و ناراحتی ؟ چرا دلشکسته پر بسته ایی ؟ اندیشه ات چیست ؟ از چه کسی فرار میکنی ؟ از خودت یا شبیه خودت ؟ از آن ها که قدر تو را ندانستند ؟ یا از آن ها که قلب ترا شکستند ؟ مسافر مرا نیز با خودت ببر...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۲۳ - ۱۴:۱۹ ( 64 نظر , 1424 بازدید )

نظر خواهی ............................................................................................... سلام بر همه دوستان گل میانالی در طی این شش ماه عضویتم هرچه که به عقل ناقصم آمد . مطلب شد . و دوستان نیز با نظرات زیباشون بنده رو مورد لطف قرار دادند . حال دلم می خو...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۲۱ - ۲۲:۱۷ ( 58 نظر , 1885 بازدید )

عشق زمینی ................           دیدگانم اشک بار و نگران . خلوتی خواهم بریزم اشک ها بر عشق پاک . بگذار اشک هایم را تقدیمت کنم . تا شود دریایی از عرفان و جان . با دلم این قایق عشقت ترا با خود برم . در کنار سرزمین بی وفایی...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۲۰ - ۲۳:۲۳ ( 49 نظر , 1200 بازدید )

جنگل ......................... واقعا از تعجب دهان باز مونده بود . اون موجود کسی نبود جز حامی . اینجا بود که اندکی وحشت وجودم و گرفت . حامی دوم که کاملا بر افکار و اعصابم مسلط بود گفت : ترس بخود راه نده . خدای من چه ابهتی داشت . افکارم مغشوش بود . حامی دوم گفت ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۱۹ - ۲۲:۱۳ ( 85 نظر , 1328 بازدید )

جنگل .......................... تا مرز جدایی روح از جسم پیش رفتم . تا ناشناس نادیده آزادم کرد . ندای درونیم مرا به دنبال او می کشاند . احساسش می کردم که در جلوی من در حرکت است . و از طرفی احترام طبیعت جنگل به او نشانه ی دیگری بود . هر قدمی که بر می داشت . درختان ب...
تاریخ درج: ۹۱/۰۱/۱۸ - ۲۰:۲۸ ( 83 نظر , 1355 بازدید )